یادداشت هجدهم

ساخت وبلاگ
1_تلگرام که نباشه چقدر همه جا سوت و کوره.انگار که کل فامیل و دوست و آشنا ها رو گم کرده باشی و تو یه غار از همه جا بی خبر و تنها مونده باشی! 2_تصمیم گرفتم بجای غر زدن و زانوی غم بغل گرفتن دست خودم رو بگیرم و بلند شم.با اینکه مشکلات و دلخوریا هستن هنوز. 3_تلقین کردن خیلی موثره.باور کنید.اگه چیزی رو هی تو ذهنتون مرور کنید و بهش فک کنید همون اتفاق می افته.حالا نه صرفا چیزای بزرگ و سرنوشت ساز.همین چیزای کوچیک روزمره. 4_روابط با جناب میم زیاد جالب نیست.چند روزه که نتونستیم درست و حسابی صحبت کنیم.احساس بدی دارم.باید در مورد یه چیزایی صحبت کنیم.نمیدونم چرا ایندفه اینقد حرف زدن برام سخت شده.بی حوصله شدم. 5_ یه مدتیه که شبا همش خواب میبینم.که معمولا هم خوشایند نیستن و صبح با احساس خستگی بیدار میشم.احساس میکنم این خواب دیدن ها کلی انرژی ازم میگیره و برای همین صبح یه نیم ساعتی طول میکشه تا بتونم بلند شم و به کارام برسم.یه جور افسردگی صبحگاهی! 6_نمیدونم شما هم خوابهای ممنوعه میبینید؟ منظورم اتفاقاتی هستن که تو دنیای واقعی غیر ممکنه اتفاق بیافتن و گاهی خنده دار و گاهی هم خجالت آورن.یه جورایی ناموسی هستن.خخخ.کسانی رو خواب میبینی که اصلا بهشون فک نمیکنی.هرچی هست زیر سر این ضمیر ناخودآگاهه! 7_دخترکم چهار روز دیگه سه ساله میشه در حالی که هنوز خیلی وابسته به من هست.تو جمع غریبه ها طول میکشه از من جد یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 52 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36

خداروشکر این هفته پنج شنبه و جمعه خوبی داشتیم.دیروز بچه ها نبودن و من و میم به یاد قدیما دونفری بودیم تا عصر و خوش گذشت.امروز هم از صبح یه نیمچه خونه تکونی داشتم و بعد بچه ها رو حمام کردم و بعد هم یه چرتی خوابیدیم.شب هم باید بریم مراسم عقد.اگه خدا بخواد هفته آینده بالاخره میخوایم مهمونی رو بگیریم و دارم کم کم خونه رو تمیز میکنم چون با وجود بچه ها یه روزه و دوروزه نمیشه.تصمیم گرفتیم به جای دوتا مهمونی جداگانه، همه رو یه جا دعوت کنیم.یکمی هم استرس دارم.تا حالا مهمون بیشتر از سی نفر نداشتم. +++ امروز تولد نازدونه کوچیک منه.روز عشقه برای من .امروز سه ساله میشه دخترکم.الان که دارم اینا رو مینویسم مثه یه فرشته کنارم خوابیده.خداوندا خودت حافظ و نگهدار جفتشون باش. یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 34 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36

بچه ها نیستن و تنهام.امروز ظهر نهار نداشتیم و برای اهل خانه قورمه سبزی گذاشتم برای شام.تو هوای سرد و بادی امروز میرم تو حیاط لباس ها رو جمع میکنم و باغچه رو اب میدم و نفس میکشم و یخ میکنم. بعد وقتی در رو باز میکنم و میام تو از حس گرمایی که میخوره به صورتم و آرامشی که خونه داره کیفور میشم حسابی.رادیو آوا هم که هست. میگما بد نیست من هی تاخچه بالا میزارم برای اینکه بیان بچه ها رو ببرن و در عین حال ته دلم حسابی خوشحال میشم از فرصت و استراحتی که به وجود میاد؟! بعدا نوشت؛ الان بعد از حدود چهار ساعت از نوشتن این پست اومدم بگم که ورق برگشت.باورتون میشه؟ میم اومد و در مورد یه موضوعی صحبت کرد و من وا رفتم! تمام اون حال خوشم پرید و چون از صبح چیز زیادی نخورده بودم دچار ضعف و بی حالی هم شدم الان.امیدوارم همه چی به خیر و خوشی تموم بشه.خیلی نگرانم. یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 22 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36

*** اون ماجرا تقریبا تموم شد و طبق معمول حرف ایشون به کرسی نشست.من؟ من بی تفاوت شدم به همه چیز.دیگه در مورد هیچ موضوعی هیجان ندارم و تقلا نمیکنم.شیطونی نمیکنم و نمیخندم و خبری از سوال و جواب در مورد کارها و خبر دادن و خبر گرفتن و گپ زدنمون نیست. میدونم این وضعیت رو اصلا دوس نداره و به زودی صداش میاد.یه جورایی دوست دارم اذیت بشه اصن.میدونم که تا چند روز دیگه همه چیز برمیگرده سرجاش و خوب میشم.الان ولی یه جای کوچیکی تو قلبم می سوزه ... *** امروز یه جایی بودم وفهمیدم اکثر خانمای دوروبرمون ته دلشون غم دارن و کسی نیست آرومشون کنه و غمخوارشون باشه.یه خانومی رو میشناسم که بعد سالها زندگی و زحمت کشیدن حالا تو میانسالی گرفتار بیماری روحی و روانی شده.از بس که همسرش محبت و توجه بلد نیست و نیازهای روحی همسرش رو ندیده.تو شهرای بزرگ شاید زن ها قدرت و جسارت بیشتری داشته باشن ولی تو شهرای کوچیک و سنتی... متنفرم از این بی عدالتی ها.چرا مردا باید اینجوری باشن؟ کی این حق رو بهشون داده؟چرا یاد نگرفتن راه بیان با دل دختر یا همسر یا مادرشون؟ چرا محبت کردن و توجه به همسرشون رو بلد نیستن؟ شاید تقصیر همین مادرای خانواده است که تو جامعه مردسالار ما همش تو گوش پسراشون خوندن که تو مردی! تو نباید اینجوری کنی، تو نباید اینجوری باشی و با یک غرور و قدرت کاذب پسراشون رو بزرگ کردن و زن دادن!!! *** دیشب شب خیلی خیلی یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 40 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36

امروز صبح زودتر بچه ها رو بیدار کردم و رفتیم مرکز بهداشت.اونجا قد و وزنشون کنترل شد و بعد خودم با ماما و کارشناس تغذیه صحبت کردم و بعد هم رفتم پیش دکتر برای چکاپ و برام آزمایش های روتین و نوشت که انجام بدم.ظهر برگشتیم خونه و با کلی بهم ریختگی بدو بدوی منم شروع شد.تا عصر که میم از سرکار اومد. یکساعتی میشه زیر پتو دراز کشیدم.نه خواب میرم و نه میتونم بلند شم.هوا هم که دلگیر! امروز هم مثله چند روز گذشته همش احساس سرما و لرز داشتم.دخترا مهمون دارن و دیگه جایی نیست که در امان مونده باشه از دستشون.از یه طرف دلم میخواد چند ساعتی بخوابم.به دور از سروصدا و تو سکوت.از طرف دیگه هم بعضی وقتا که نیستن از تنهایی و سکوت خونه ترس برم میداره!  یه چیز جالب فهمیدم اینکه این چند روز که من ساکت تر شدم میم یه جورایی نزدیک تر شده بهم.همه چی آروم تره.شاید من زیادی رو همه چی حساسم و اصرار میکنم و به قول معروف پیله میکنم و همین کلافه اش میکنه.باشه؛ ولی، خواسته های من چی میشه؟؟؟حرفای دلم رو چیکار کنم؟؟؟ یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 65 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36

سلام علیکم.صبح شنبه تون به خیر و شادی.تو پست قبل گفتم سکوت من اوضاع رو بهتر کرد و فهمیدم که کمی مشکل از من هم بوده! یعنی اینکه دیشب بدون اینکه من چیزی بگم کلی کار انجام شد از جمله اینکه پرده ها رو کندن آقای میم برای شستن.که خیلی بعید بود ازشون! واین شد که امروز صبح خورشید تابیده به فضای خونه ما و همه جا رو روشن کرده.نوری که تاحالا پرده ها بهش اجازه ورود نمیدادن. تصمیم گرفتم از امروز که دوباره چشام رو به دنیا باز شده و فرصت زندگی دارم و عزیزانم کنارم هستن بهتر زندگی کنم و شکرگذار تر باشم.امروز هوا عالیه.اگه بشه با دخترا میریم تو فضای آزاد و راه بریم و بدوویم و نفس بکشیم.کلی کار دیگه هم دارم که بموقع اش باید انجام بشه.انشاءالله که هفته ای خوب و پرباری پیش روتون باشه. یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 24 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36

حال نوشتن نیست.دیشب اومدم بنویسم، نشد و موکولش کردم به آخر شب، بعد از تموم شدن کارهای همیشگی.بعد تموم شدنشون و خواب رفتن بچه ها از خستگی دیگه توان انجام هیچ کاری رو نداشتم چه برسه به تمرکز و فکر کردن و نوشتن! بی تفاوت شدم.به همه چیز و این نگرانم میکنه.حتی خوندن وبلاگهای جورواجور هم دیگه حالم رو خوب نمیکنه.با خوندن بعضی ها این روزها غمگین تر میشم حتی.دغدغه ها و دنیای متفاوتشون حالم رو بدتر میکنه. دخترا دلخوشی این روزا هستن.خنده ها و بازی کردناشون، سروصدا و جیغ و داد همیشگیشون، حرف زدن های همزمان دوتایی شون و خرابکاریهای مخفیانه شون و بی خیالیشون نسبت به دنیا! نمیدونم چرا نمیتونم لذت ببرم از آرامشی که الان دارم.از مشکلاتی که نداریم.نمیتونم تو حال و الانم زندگی کنم و لذت ببرم وقتی که ذهنم مدام تو گذشته و آینده سیر میکنه.وقتی از یه موضوعی ناراحتم که دیگه خیلی کشدار شده.وقتی که همش در حال مقایسه و حسرت خوردنم.من حتی نمیتونم اینجا حرف دلم رو راحت بگم.نمیتونم بگم که احساس بیهودگی شدید دارم... همه اینا که گفتم درونیه و پوسته ظاهری همچنان مثه قبله و زندگی روبراه و در جریان و مطمینم اطرافیانم هیچکدوم متوجه حال درونی من نشدن.حتی میم هم.بهتغییر احتیاج دارم.تغییری که خودم باید انجام بدم.کاری که میدونم میتونم و همزمان نمیتونم! سخته! آدم خیالپردازی نیستم ولی دوست داشتم همین الان تو ساحل دریا روی یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 25 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36

اینجا به غیر از ساعت هایی که هوا خوبه و با هم چهارتایی میریم بیرون،صبح های خیلی زود و بعضی شبها هم میم پیش بچه ها می مونه و من دو سه ساعتی میزنم بیرون.میرم حرم و مغازه ها و خیابون های اطراف رو میچرخم و غرق میشم تو ازدحام جمعیت و شلوغی.اینجا و بین این آدمها و این رفت و امدها زندگی جریان داره.آروم آروم مسیر ورودی رو طی میکنم و وارد حرم میشم و سلام میدم.میرم و زیارت میکنم و برمیگردم.یه گوشه ی دنج برای خودم پیدا میکنم و میشینم و غرق میشم تو این دریا.آرامش عجیبی داره اینجا. پی نوشت مهم:بعضی وقتا این بی مسئولیتی و تنهایی و بدون دغدغه بودن لازمه برای آدم.برای مادرها بیشتر لازمه.خیلی وقت بود برای خودم اینهمه وقت نگذاشته بودم ! راستی امروز صبح وقتی داشتیم صبحانه میخوردیم یهو نقاشی موطلایی خانم از شبکه پویا پخش شد.بچه ام هنگ کرده بود وقتی اسم خودش رو شنید از تلوزیون.بماند که چقد ذوق زد و خوشحال شد.بعد میگه مامان من که پنج سالمه چرا این گفت چهار ساله؟ میگم خوب وقتی من این نقاشی رو فرستادم تو چهارساله بودی دیگه! یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 4:22

همیشه وقتی فک میکنی همه چی خوبه و دیگه بهتر از این نمیشه و از این حرفا ، یه اتفاقی می افته که قشنگ حالتو میگیره.امروز سر یه موضوع کوچیک و بعدش سر یه پیامک بیخودی که من به میم دادم کلی دلخوری به وجود اومد.شاید اگه منظورم رو بهتر میگفتم و کمی کلمات رو پس وپیش میکردم این اتفاقات پیش نمی اومد.خلاصه که روز بدی شد برامون.البته سرشب صحبت کردیم و موضوع حل شد.خوبی اینجا اینه که اینجور مواقع حرم رو داری برای رفتن.عصر که میم برگشت و خانوم کوچیک خواب بود دست موطلایی خانوم رو گرفتم و زدیم بیرون.رفتیم حرم و از اونجا هم مغازه های اطراف رو گشتیم برای خرید.امیدوارم این حس بدی که دراثر اتفاقات امروز پیش اومد هرچه زودتر از بین بره.راستی از امروز عصر داره خلوت تر میشه اینجا.حیف که ما دوروز دیگه بیشتر نیستیم... #میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت #بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟ حمید رضا _برقعی یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 4:22

سلام.من با یه عالمه انرژی خوب برگشتم.نمیدونم از کجا شروع کنم.امروز بعد از دوهفته فرصت کردم که با فراغ بال و ارامش بیام تو بلاگستان بچرخم و به وب دوستان سر بزنم و بخونمشون. سه شنبه صبح از آقای مهربون با کلی دلتنگی خداحافظی کردیم و ظهر سوار قطار شدیم.ساعت سه بامداد چهارشنبه وقتی تو ایستگاه قطار پیاده شدیم نم نم بارون میزد.وقتی رسیدیم به شهرمون همه جا خیس بارون بود.بعد گذشت دوماه از پاییز نیمه شب چهارشنبه اول آذر همزمان با ورود ما به شهر اولین بارون پاییزی هم باریدن گرفت.ساعت چهار صبح رسیدیم خونه و از خستگی بیهوش شدیم.هشت پاشدم.چمدون رو ریختم وسط و کلی وسیله و لباس رو مرتب کردم.بچه ها رفتن حمام و کلی لباس نشسته رو شستم و مرتب کردم.برای نهار مامانم اینا اومدن و عصر هم خواهرها و خواهرزاده ها.شب جایی دعوت بودیم و ساعت یک که برگشتیم از خستگی بیهوش شدم.امروز صبح همسر بعد ٩ روز رفت سرکار و ما به زندگی عادی برگشتیم.چون هوا ابری بود و به خیال اینکه هنوز زوده تا یازده خواب بودم.بعد پاشدم و کمی جمع و جور کردم.خونه مرتب و تمیزه.خوشبختانه نهار هم داریم و چون بچه ها نیستن فرصت کردم بیام و بنویسم.هوای ابری رو دوست دارم.دوست ندارم خورشید بیاد و یه روز عادی شروع بشه و دوباره زندگی رنگ روزمرگی و تکرار بگیره. P1: نگرانی و دلشوره هایی تو وجودم دل دل میزنن.گاهی پررنگ تر میشن و گاهی کم رنگ.میخوام بهشون به یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 4:22

*همیشه به این فک میکنم که آدمایی که تنهان و کسی رو ندارن چه جوری روزگار میگذرونن.شایدکم کم عادت میکنن به تنهایی.به سکوت.به نگفتن.اینکه ادم همدم و هم صحبت و سنگ صبور نداشته باشه سخته.خیلی وقتا میتونیم برای همدیگه هم صحبت و سنگ صبور باشیم و دریغ میکنیم.خود من ادمهایی دوروبرم هستن که میدونم تنهان.ولی تا حالا نشده برم جلو و شنونده باشم و اون آدم دلش گرم بشه به وجود من.دوری میکنیم از گفتن حرف دلمون.می ترسیم و ترجیح میدیم تو تنهایی مون بمونیم.دلم میخواد بهش بگم حالا که ما دوروبری هات آدمای بدرد بخوری نیستیم کاشکی یه وب یا صفحه یا یه جایی رو داشته باشی که اونجا حرفاتو بزنی وخالی شی. **میم و از صبح که رفته سرکار تا الان که نزدیک هشت شبه ندیدمش.دیشب یه سر به مامان و باباش زدیم و امروز تا عصر هم من و بچه ها خونه مامانم بودیم.امروز همش احساس خستگی داشتم و بی انرژی بودم.هوا خیلی سرد شده و منه گرمایی حسابی لرز کردم امروز.در کل روز دلگیری بود برام. *** آرزو کن واسه فردا، اگه امروزتو چیدن، آرزوهاتو بغل کن، آرزوهات همه چیتن، اگه دنیات رفته از دست، اگه غمگینی و بی کس، آرزو کن که حواس، یه نفر هنوز به تو هست؛ یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 4:22

اول سلام؛ به علت نقص فنی یه مدتی نبودم و حالا دوباره برگشتم و نوشتن آغاز شد.روزگار همچنان میگذره با همه خوبی ها و بدیها.تو این بیست روز بارها و بارها تو ذهنم پست نوشتم که در نهایت هیچکدوم ارسال نشد.حالا دیگه همه رو می سپارم به فراموشی و برای امروز و روزهای آینده می نویسم. دوم:اون پستی که در مورد بچه ها میخواستم بنویسم رو شروع کردم ولی اون چیزی نشد که میخواستم.یعنی راستش اتفاقات اون موقعی که می افتن جالبن و بعدا دیگه سخته نوشتنشون واینکه خیلی چیزا برای من که مامانشونم جالب وهیجان انگیزه و شاید برای بقیه چیز جالب و مهمی نباشه.و باز هم اینکه موقع نوشتن مجبور بودم برای روشن شدن مطلب کلی چیزهای دیگه رو هم توضیح بدم.خلاصه اش اینکه فعلا بی خیال این موضوع شدم. سوم:کتاب 'نامه به کودکی که هرگز زاده نشد' رو امروز تموم کردم.با اینکه بعضی قسمتهاش رو قبول نداشتم ولی در کل کتاب جالب و خوبی بود.یه جورایی آدم رو می بره تو فکر. چهارم:همون روند صعودی و نزولی بودن حالم همچنان ادامه داره.یه روزهایی خوب و سرحال و یه روزایی غمگین و بی حوصله.البته انصافا کفگیر دومی به اولی میچربه.علی رغم اینکه تو این مدت برنامه های خوبی برای شخص شخیص خودم داشتم. پنجم:فیلمای زیادی دیدم.ویلایی ها و نفس رو دوست داشتم.گس و لاک قرمز هم با اینکه کمی تلخ بودن ارزش یکبار دیدن رو داشتن.فیلمایی مثه نهنگ عنبر و سالوادر و سلام بمبی یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 4:22

1/ امشب بعد خوابیدن میم و بچه ها گوشیمو برداشتم و اومدم کنار دخملا خوابیدم که نورش میم رو اذیت نکنه و شروع کردم به وبگردی بعد مدت ها.راستش با خوندن وب های مختلف باز هم این حس بر من مستولی شد که نوشتن رو بزار کنار و وب بدرد نخوری داری و حرفات خیلی عامیانه است و از اینجور صحبتا.جدی میگما.واقعا این احساس رو دارم.شایدم از خودم توقع کاری رو دارم که تواناییش رو ندارم.البته گاهی هم فک میکنم که خوب، من یک زن معمولی هستم با یک زندگی معمولی تر و اینجا خودم هستم و نتیجه همه اینا میشه همین چیزی که می نویسم و نباید انتظارات بیخودی از خودم داشته باشم! و آخرش بازم به این نتیجه میرسم که راحت باش.سخت نگیر.اینجا تو برای خودت مینویسی.تو یه آدم متفاوت هستی با افکار متفاوت، چرا میخوای سعی کنی شبیه دیگران باشی؟!!! 2/ شبهایی که میم شیفت عصره معمولا وقتی میرسه خونه بچه ها خوابن و بعضی وقتا میشینیم فیلم یا مستند میبینیم.امشب ولی دخملا بیدار بودن و در حین دیدن مستند انقد صحبت کردن و سوال پرسیدن و شلوغ کاری کردن که دیگه بی خیالش شدیم! اصن چه معنی داره بچه تا دیروقت بمونه؟ هان؟ 3/ پست قبل رو میخواستم جرح و تعدیلش کنم که نشد.منم دیگه پیگیرش نشدم.بعضی جاهاش رو که احساس بدی بهم میداد رو میخواستم حذف کنم.راستش از اینکه فک کنم یه جایی دارم از خودم تعریف میکنم و یا پز میدم  و یا تظاهر به چیزی میکنم بدم میاد.در این یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 4:22

دیروز و امروز اینجا هوا ابری و گاهی هم بارانی بود.من ولی دلم دریا رو میخواد؛ ساحل جنوب رو میخواد؛ قدم زدن و دویدن و بادبادک بازی و دوچرخه سواری تو ساحل.نشستن روی شن ها و تماشای غروب نارنجی خورشید.من دلم سفر میخواد؛ آآآخ که الان برای من این آرزو چقدر دوره و دست نیافتنی!!!

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 4:22

بعد نهار با احساس خستگی بالشت و پتو برداشتم و بغل بخاری زیر پتو خوابیدم و به دخترا تاکید کردم که برای هیچ کاری منو بیدار نکنن.امروز حرف گوش کن شدن و من تا چهارونیم خوابیدم.وقتی بیدار شدم حس گیجی داشتم و نمیدونستم صبحه یا شب.هوا ابری و همه جا تاریک بود.چراغ رو هم روشن نکرده بودن.فقط پویا روشن بود و تازه برا خودشون چای ریختن و با بیسکوییت خوردن و دسشویی رفتن و مسواک زدن و کلی بهم ریختن! پا شدم و چون گرسنه بودم نودل گذاشتم تو آب جوش و اماده شد و با دلتنگی خوردیم.میگم دلتنگی.چون نمیدونم چمه.میم نیست و هوا هم ابری و گرفته است. دو سه روزه به مامانم زنگ نزدم.منی که هر روز باهاش صحبت میکنم.میدونم الانم زنگ بزنم میگه کجایین و چرا نمیایین اینجا و بیایین و من حالشو ندارم برم! دیروز میم از صبح زود رفت تاغروب.خرید هم داشتیم ولی میدونستم بیاد خسته است.چون شیفت شب بود و دوباره آخرشب باید میرفت.غروب قبل اومدنش زنگ زد که بچه ها رو بذاریم خونه مامان که دوتایی با هم بریم بیرون.رفتیم یه گشتی زدیم تو خیابونا و بعدش کفش خرید واسه خودش و بعدشم خریدای من و بعد هم با رفتیم دنبال بچه ها و اومدیم خونه.بهش گفتم که چقد حالم خوب شد با اینکارش.با اینکه خسته هم بود... یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 4:22

1.دوباره صحبت زلزله شد.آدمی نیستم که بخوام بترسم و فکرای الکی بکنم.فقط بعضی وقتا به این فکر میکنم اگه خدایی نکرده یکی از همین شبایی که من تنهام این اتفاق بیافته چیکار باید بکنم؟ بچه ها چی میشن؟عایا میتونم سریع جفتشون رو بغل کنم و ببرم یه جای امن؟حالا اینم در نظر داشته باشین که شبایی که میم نیست در حیاط و در ورودی اصلی خونه را بالا و پایین قفل میکنیم و هیچ راه ارتباطی به بیرون نداریم.خخخ.حالا انشاالله که بلا به دوره و اتفاقی نمی افته. 2.فردا شب منزل خواهر جناب میم دعوت هستیم.دقیق یادم نیست ولی فک کنم این اولین یلدایی باشه که در جوار خانواده شوهر هستیم.معمولا خونه مامانم بودیم با خواهرها.کلی برنامه داشتیم که بر باد رفت.خخخ.البته اونا برنامشون سرجاشه.منتها بدون من.حالا اینجا هم احتمالا خوش بگذره.ناراحت نیستم.از بعضی جهات تازه بهترم شد. 3.بعضیا صحبت یلدا که میشه میگن اینم یه شب مثه شبای دیگه و چ فرقی میکنه و از این حرفا.درسته فرقی نمیکنه ولی یه بهانه است برای دور هم جمع شدن.برای صحبت و شادمانی.برای داشتن لحظه های خوب.چرا این فرصت ها رو از خودمون دریغ کنیم؟ فقط چیزی که ناراحت کننده است این بریز و بپاش ها و چشم و هم چشمی هاییه که خیلی زیاد دیده میشه.هرکاری میکنیم که چشم بقیه رو در بیاریم.از همه چیز و همه کارمون عکس میگیریم که سریع بفرستیم برای دیگران.بابا بی خیال.خودتون باشید.راحت باشی یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 12 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 4:22